بستنی و انرژی مثبت
امشب بعد از افطار ریحانه همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. یه کم میوه خوردیمو بابایی رو راضی کردیم که ما روببره بیرون دور بزنیم. یه کم تو خیابونا گشتیم بعدش رفتیم بستنی توحید. اونقده شلوغ بوووووووووووود رفتیم تو حیاطش نشستیم بنده هم فردین بازیم گل کرد و همه رو مهمون کردم. آخه همیشه بابایی ریحانه حساب میکرد. ایندفعه گفتم من حساب میکنم یهو جوگیر شدمو سه تا مخلوط گرفتم. اصلا با خودم درگیرما سه تا شد 6 تومن. یکی نیست به من بگه تو رو چه به این کارا!!!!!!!!!!! وقتی جوگیر میشما مثل اینه که از پشت به خودم خنجر میزنم. در هر صورت تو حیاطش نشستیمو بستنیمونو خوردیم. تازشم میز کناریمون سه تا خانم نشسته بودن که داشتن ...
نویسنده :
خاله مرمر
17:02